چهارده ماهگی
این روزهافشار کار روی من خیلی زیاد بود و بعضی وقتها احساس می کردم بیشتر از حد توانم کار می کنم. بچه داری ، خونه داری و کار بیرون حسابی توانم بریده بود البته باز خدا رو شکر که اینقدر سرم شلوغه که وقت نمی کنم بشینم و فکرو خیال کنم. فقط دلم بیشتر اوقات برای آرشیدای نازم می سوخت که اینقدر در محل کارم خسته می شدم که وقتی میومدم خونه اونطوری که باید براش وقت نمی ذاشتم. آرشیدا بزرگتر شده بود و شیطونتر حتی بازیهاش هم به نسبت قبل فرق کرده بود دوست داشت وقتی بازی می کنه پیشش بشینی و باهاش بازی کنی همه تلاشم رو می کردم تا کمبود صبح تا عصر که پیشش نبودم جبران بشه اما آرشیدا انرژیش 3 برابر من بود و واقعا بعضی اوقات کم میاوردم ولی سعی می کرد...
نویسنده :
شیدا و حسام
14:24